تربیت
Tarbiat.Org

اخلاق در قرآن جلد اول‏
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

توضیح هوای نفس‏

اکنون پس از آیات فوق، در توضیح پاسخ به دو پرسش بالا می‏گوییم: در کتب اخلاقی زیاد توصیه شده که انسان باید تابع عقل باشد و با هوای نفس خود مبارزه کند و در حقیقت، دل انسان رزمگاهی است بین نفس و عقل، و پیروی از نفس با یک مفهوم ارزشی منفی معرفی می‏شود. و هوای نفس هم یعنی خواسته آن؛ ولی، از آنجا که نفس مفاهیم مختلفی دارد و احیاناً،اشتباه و خلط اصطلاحات می‏شود، لازم است این اصطلاحات و مفاهیم و تفاوتهای آن‏ها را روشن کنیم.
قرآن در جایی می‏فرماید:
علیکم انفسکم(275).
مواظب خودتان باشید.
و در جای دیگر می‏فرماید:
یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة(276).
(ای نفس آرامش یافته! بازگرد به سوی پروردگارت در حالیکه از او راضی و در نزد او مرضی هستی.)
و در آیه دیگری از نفس لوامه سخن می‏گوید:
ولا اقسم بالنفس اللوامة(277).
و سرانجام در آیه دیگری از نفس اماره سخن به میان می‏آورد که:
ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی(278).
(محققاً نفس بسیار به انجام زشتی فرمان می‏دهد مگر آنچه را که پروردگارم رحم کرد.)
نفس در یک اصطلاح فلسفی نیز به معنی روح به کار رفته است و بنابراین کاربردهای گوناگون قرآنی و فلسفی دارد که منشأ اشتباه می‏شود.
این نفس چیست که منشأ فسادها و شرور است و نباید به خواسته‏هایش گوش فرا دارد و چه فرقی دارد با نفس مطمئنه که خطاب ارجعی الی ربک راضیه مرضیه متوجه او می‏شود؟
در این زمینه برخی از بزرگان گفته‏اند: ما دو نفس داریم یک خود طبیعی و یک خود انسانی یا خدایی. بعضی دیگر هم برای نفس به وجود مراتب متعدد باور داشته‏اند و کسان دیگری نیز به تناسب این موضوع تعابیر دیگری بکار برده‏اند و این نظرهای مختلف حاکی از ابهامی است که در این کلمه وجود دارد.
به نظر ما از موارد کاربرد این کلمه در قرآن می‏توان دریافت که از کلمه نفس در قرآن مفهومی جز مفهوم لغوی آن منظور نشده و نفس در لغت، به استثنای مواردی که به صورت تأکید بکار رفته مثل جاء زید نفسه، عموما، معنی شخص یا من از آن منظور گردیده است. با این تفاوت که به تناسب موارد مختلف، ویژگیهایی به آن اضافه می‏شود که کلمه نفس بلحاظ آن ویژگی بار ارزشی مثبت یا منفی پیدا می‏کند.
کسانی نفس را به معنی روح گرفته‏اند؛ ولی، به نظر ما حتی نمی‏توان گفت: نفس به معنی روح است چرا که کلمه نفس به خداوند هم، آنچنان که در قرآن آمده، نسبت داده می‏شود در آنجا که خداوند از قول حضرت عیسی خطاب به خداوند، می‏فرماید:
تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک(279).
(تو می‏دانی آنچه در نفس من است و من نمی‏دانم آنچه که در نفس تواست.)
که در این آیه به خداوند نفس نسبت داده شده در حالی که خداوند روح ندارد. بنابراین، نفس همان من یا خود است. البته، کسانی بین من و خود فرقی گذاشته‏اند به این شکل که کلمه خود در فارسی جنبه تأکیدی دارد و در مواضع تأکید بکار می‏رود و در غیر این گونه موارد به جای کلمه نفس از کلمه من استفاده می‏کنیم؛ ولی، از این فرق هم مطلب مهمی در توضیح مفهوم نفس استفاده نمی‏شود به هر حال نفس،، بر حسب ویژگیهای موردی و کاربردی، گاه بد است و گاهی خوب؛ ولی، از نظر لغوی بیش از یک معنا ندارد و با توجه به اینکه مفهوم کاربردی نفس چیزی جز معنای لغوی آن نیست باید بگوییم: علت خوب و بد معرفی شدن نفس در موارد مختلف این است که خداوند دو نوع گرایش در آن قرار داده است: گرایش به خیر و نیکی، و گرایش به شر و بدی، البته منظور این نیست که خیر و شر در نفس ما جای دارند؛ بلکه، مصادیقی که عناوین خیر و شر بر آنها صدق می‏کند در نفس ما ریشه و پایه دارند، یعنی، گرایشهایی در فطرت ما به سوی اموری است که عنوان خیر بر آن منطبق می‏شود و گرایشهای دیگری به سوی امور دیگر که عنوان شر بر آنها تطبیق می‏کند نه اینکه در نفس انسان گرایش به خیر بما انه خیر و گرایش به شر بما انه شر وجود داشته باشد.
پس گرایشهایی که در انسان هست به لحاظ مصادیق اخلاقی خارجی نیز متنوع می‏یابد نفس انسان نیز بر اساس تنوع این گرایشها متنوع می‏شود و به لحاظ یک دسته از این گرایشها نفس اماره بالسوء نام می‏گیرد. چه کسی ما را وا می‏دارد تا دنبال امیال و غرائز و شهوات برویم؟ پاسخ اینست که ما خودمان دوست داریم دنبال شهوات برویم و قرآن هم در این زمینه می‏گوید:
ان النفس لامارة بالسوء(280).
(خود انسان به بدی، بسیار فرمان می‏دهد.)
این گرایشهای غریزی در وجود ما ریشه دارند، با فطرت ما عجین هستند و ما را وادار می‏کنند تا به دنبال اشباع آنها برویم و اشباع آنها، هم از راه مجاز و مشروع ممکن است و هم از راه خلاف و نامشروع، چرا که، میل غریزی کور است و خوب و بد را تشخیص نمی‏دهد. بلکه، صرفا می‏خواهد ارضاء شود و در مواردی که نفس از راه خلاف و غیر مشروع خود را ارضاء کند اماره بالسوء است.
علاوه بر گرایش‏های فوق در نفس، میل به کمال و گرایش به سعادت هم وجود دارد که انسان را برای رسیدن به کمال، به حرکت وا می‏دارد.
شاید مفهوم سخن خداوند در قرآن که می‏گوید:
فالهمها فجورها و تقواها(281).
همین باشد که در بالا گفتیم: یک سری گرایشها در نفس ما را به تقوا می‏کشاند و گرایشهای دیگری به فجور؛ ولی، مصادیق تقوا و فجور را با راهنمایی عقل یا وحی می‏شناسیم پس خداوند آنها را به ما الهام کرده است.
آری همه این میلها اعم از مادی یا معنوی در فطرت انسان هستند با این تفاوت که میلهای مادی و غریزی معمولاً، فعلیت دارند و خودبخود شکوفا می‏شوند: مثل میل به خوردن و خوابیدن و غریزه جنسی و.. ولی، میلهای دیگر بالقوه در انسان هستند و شکوفایی آنها در شرایط و محیطهای خاصی فراهم خواهد شد و نیازمند تربیت، پرورش و راهنمایی ویژه هستند. البته، شاید بتوان گفت در موارد استثنایی این گرایشها نیز در بعضی انسانها بالفطره فعلیت دارند و به عقیده ما این میلها در معصومین (علیه السلام) از آغاز تولد فعلیت یافته‏اند. بر خلاف افراد عادی که اینگونه نیستند و این میلها از آغاز در آنها فعلیت نیافته که در این صورت، نفس انسان اماره بالسوء است؛ ولی، پس از بیداری این میلها باز هم همان نفس است که انسان را در برابر انجام کارهای زشت ملامت می‏کند چنانکه خداوند در قرآن می‏فرماید:
و لا اقسم بالنفس اللوامة(282).
و هنگامی که به آن خواسته‏های معنوی خودمان پاسخ مثبت دادیم و راه حق را پذیرفتیم باز هم همان نفس است که به کمال و آرامش می‏رسد و مورد خطاب یا ایتها النفس المطمئن قرار می‏گیرد. بنابراین، نفس یک حقیقت است در مراحل مختلف نه اینکه چند حقیقت مختلف است که یکی نفس اماره دیگری نفس لوامه و سومین آنها نفس مطمئنه نام داشته باشند. یک وجود است یعنی همان وجود آدمیزاد که بر اثر شرایط مختلفی که برایش پیش می‏آید و فعالیتهای گوناگونی که انجام می‏دهد و بهره‏های متنوعی که می‏گیرد این عناوین بر آن بار خواهد شد. از اینجاست که حضرت یوسف (علیه السلام) که مراحل بلندی از کمال را پیموده و خداوند او را از عباد مخلص می‏شمرد مع الوصف او خود می‏گوید:
ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی.
بنابراین، اینگونه نیست که در یک مرحله در انسان نفس اماره‏ای وجود نداشته باشد. نفس پیوسته در انسان هست و احیاناً انسان را به بدی فرمان می‏دهد هر چند پیامبری چون حضرت یوسف باشد چنانکه خداوند از قول او می‏گوید:
و ما ابری‏ء نفسی ان النفس لامارة بالسوء.
(من خود را تبرئه نمی‏کنم چرا که نفس به بدی، بسیار فرمان می‏دهد)
پس نفس یک نیروی خاص نیست که فقط بعضی‏ها داشته باشند؛ بلکه، همه انسانها تا آخر عمر واجد آن هستند. تا انسان هست میلها و غرایز دارد و تا کششهای غریزی هست اماره بالسوء هم هست، نه آنکه به روشنی او را به بدی از آن جهت که بدی هست امر کند؛ بلکه، نفس خواسته‏هایی دارد که احیاناً متعلق آنها مصادیق سوء هستند. فی‏المثل: نفسی که ما را وادار به خوردن غذا می‏کند همان است که میل به غذا را در ما زنده می‏کند. این میل غریزی سوء نیست و باید اشباع شود؛ ولی، گاهی از راه صحیح اشباع می‏شود و گاه از راه غلط، و هنگامی که از راه غلط اشباع شد گفته می‏شود نفس به بدی فرمان داده است.