اکنون پس از آیات فوق، در توضیح پاسخ به دو پرسش بالا میگوییم: در کتب اخلاقی زیاد توصیه شده که انسان باید تابع عقل باشد و با هوای نفس خود مبارزه کند و در حقیقت، دل انسان رزمگاهی است بین نفس و عقل، و پیروی از نفس با یک مفهوم ارزشی منفی معرفی میشود. و هوای نفس هم یعنی خواسته آن؛ ولی، از آنجا که نفس مفاهیم مختلفی دارد و احیاناً،اشتباه و خلط اصطلاحات میشود، لازم است این اصطلاحات و مفاهیم و تفاوتهای آنها را روشن کنیم.
قرآن در جایی میفرماید:
علیکم انفسکم(275).
مواظب خودتان باشید.
و در جای دیگر میفرماید:
یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة(276).
(ای نفس آرامش یافته! بازگرد به سوی پروردگارت در حالیکه از او راضی و در نزد او مرضی هستی.)
و در آیه دیگری از نفس لوامه سخن میگوید:
ولا اقسم بالنفس اللوامة(277).
و سرانجام در آیه دیگری از نفس اماره سخن به میان میآورد که:
ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی(278).
(محققاً نفس بسیار به انجام زشتی فرمان میدهد مگر آنچه را که پروردگارم رحم کرد.)
نفس در یک اصطلاح فلسفی نیز به معنی روح به کار رفته است و بنابراین کاربردهای گوناگون قرآنی و فلسفی دارد که منشأ اشتباه میشود.
این نفس چیست که منشأ فسادها و شرور است و نباید به خواستههایش گوش فرا دارد و چه فرقی دارد با نفس مطمئنه که خطاب ارجعی الی ربک راضیه مرضیه متوجه او میشود؟
در این زمینه برخی از بزرگان گفتهاند: ما دو نفس داریم یک خود طبیعی و یک خود انسانی یا خدایی. بعضی دیگر هم برای نفس به وجود مراتب متعدد باور داشتهاند و کسان دیگری نیز به تناسب این موضوع تعابیر دیگری بکار بردهاند و این نظرهای مختلف حاکی از ابهامی است که در این کلمه وجود دارد.
به نظر ما از موارد کاربرد این کلمه در قرآن میتوان دریافت که از کلمه نفس در قرآن مفهومی جز مفهوم لغوی آن منظور نشده و نفس در لغت، به استثنای مواردی که به صورت تأکید بکار رفته مثل جاء زید نفسه، عموما، معنی شخص یا من از آن منظور گردیده است. با این تفاوت که به تناسب موارد مختلف، ویژگیهایی به آن اضافه میشود که کلمه نفس بلحاظ آن ویژگی بار ارزشی مثبت یا منفی پیدا میکند.
کسانی نفس را به معنی روح گرفتهاند؛ ولی، به نظر ما حتی نمیتوان گفت: نفس به معنی روح است چرا که کلمه نفس به خداوند هم، آنچنان که در قرآن آمده، نسبت داده میشود در آنجا که خداوند از قول حضرت عیسی خطاب به خداوند، میفرماید:
تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک(279).
(تو میدانی آنچه در نفس من است و من نمیدانم آنچه که در نفس تواست.)
که در این آیه به خداوند نفس نسبت داده شده در حالی که خداوند روح ندارد. بنابراین، نفس همان من یا خود است. البته، کسانی بین من و خود فرقی گذاشتهاند به این شکل که کلمه خود در فارسی جنبه تأکیدی دارد و در مواضع تأکید بکار میرود و در غیر این گونه موارد به جای کلمه نفس از کلمه من استفاده میکنیم؛ ولی، از این فرق هم مطلب مهمی در توضیح مفهوم نفس استفاده نمیشود به هر حال نفس،، بر حسب ویژگیهای موردی و کاربردی، گاه بد است و گاهی خوب؛ ولی، از نظر لغوی بیش از یک معنا ندارد و با توجه به اینکه مفهوم کاربردی نفس چیزی جز معنای لغوی آن نیست باید بگوییم: علت خوب و بد معرفی شدن نفس در موارد مختلف این است که خداوند دو نوع گرایش در آن قرار داده است: گرایش به خیر و نیکی، و گرایش به شر و بدی، البته منظور این نیست که خیر و شر در نفس ما جای دارند؛ بلکه، مصادیقی که عناوین خیر و شر بر آنها صدق میکند در نفس ما ریشه و پایه دارند، یعنی، گرایشهایی در فطرت ما به سوی اموری است که عنوان خیر بر آن منطبق میشود و گرایشهای دیگری به سوی امور دیگر که عنوان شر بر آنها تطبیق میکند نه اینکه در نفس انسان گرایش به خیر بما انه خیر و گرایش به شر بما انه شر وجود داشته باشد.
پس گرایشهایی که در انسان هست به لحاظ مصادیق اخلاقی خارجی نیز متنوع مییابد نفس انسان نیز بر اساس تنوع این گرایشها متنوع میشود و به لحاظ یک دسته از این گرایشها نفس اماره بالسوء نام میگیرد. چه کسی ما را وا میدارد تا دنبال امیال و غرائز و شهوات برویم؟ پاسخ اینست که ما خودمان دوست داریم دنبال شهوات برویم و قرآن هم در این زمینه میگوید:
ان النفس لامارة بالسوء(280).
(خود انسان به بدی، بسیار فرمان میدهد.)
این گرایشهای غریزی در وجود ما ریشه دارند، با فطرت ما عجین هستند و ما را وادار میکنند تا به دنبال اشباع آنها برویم و اشباع آنها، هم از راه مجاز و مشروع ممکن است و هم از راه خلاف و نامشروع، چرا که، میل غریزی کور است و خوب و بد را تشخیص نمیدهد. بلکه، صرفا میخواهد ارضاء شود و در مواردی که نفس از راه خلاف و غیر مشروع خود را ارضاء کند اماره بالسوء است.
علاوه بر گرایشهای فوق در نفس، میل به کمال و گرایش به سعادت هم وجود دارد که انسان را برای رسیدن به کمال، به حرکت وا میدارد.
شاید مفهوم سخن خداوند در قرآن که میگوید:
فالهمها فجورها و تقواها(281).
همین باشد که در بالا گفتیم: یک سری گرایشها در نفس ما را به تقوا میکشاند و گرایشهای دیگری به فجور؛ ولی، مصادیق تقوا و فجور را با راهنمایی عقل یا وحی میشناسیم پس خداوند آنها را به ما الهام کرده است.
آری همه این میلها اعم از مادی یا معنوی در فطرت انسان هستند با این تفاوت که میلهای مادی و غریزی معمولاً، فعلیت دارند و خودبخود شکوفا میشوند: مثل میل به خوردن و خوابیدن و غریزه جنسی و.. ولی، میلهای دیگر بالقوه در انسان هستند و شکوفایی آنها در شرایط و محیطهای خاصی فراهم خواهد شد و نیازمند تربیت، پرورش و راهنمایی ویژه هستند. البته، شاید بتوان گفت در موارد استثنایی این گرایشها نیز در بعضی انسانها بالفطره فعلیت دارند و به عقیده ما این میلها در معصومین (علیه السلام) از آغاز تولد فعلیت یافتهاند. بر خلاف افراد عادی که اینگونه نیستند و این میلها از آغاز در آنها فعلیت نیافته که در این صورت، نفس انسان اماره بالسوء است؛ ولی، پس از بیداری این میلها باز هم همان نفس است که انسان را در برابر انجام کارهای زشت ملامت میکند چنانکه خداوند در قرآن میفرماید:
و لا اقسم بالنفس اللوامة(282).
و هنگامی که به آن خواستههای معنوی خودمان پاسخ مثبت دادیم و راه حق را پذیرفتیم باز هم همان نفس است که به کمال و آرامش میرسد و مورد خطاب یا ایتها النفس المطمئن قرار میگیرد. بنابراین، نفس یک حقیقت است در مراحل مختلف نه اینکه چند حقیقت مختلف است که یکی نفس اماره دیگری نفس لوامه و سومین آنها نفس مطمئنه نام داشته باشند. یک وجود است یعنی همان وجود آدمیزاد که بر اثر شرایط مختلفی که برایش پیش میآید و فعالیتهای گوناگونی که انجام میدهد و بهرههای متنوعی که میگیرد این عناوین بر آن بار خواهد شد. از اینجاست که حضرت یوسف (علیه السلام) که مراحل بلندی از کمال را پیموده و خداوند او را از عباد مخلص میشمرد مع الوصف او خود میگوید:
ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی.
بنابراین، اینگونه نیست که در یک مرحله در انسان نفس امارهای وجود نداشته باشد. نفس پیوسته در انسان هست و احیاناً انسان را به بدی فرمان میدهد هر چند پیامبری چون حضرت یوسف باشد چنانکه خداوند از قول او میگوید:
و ما ابریء نفسی ان النفس لامارة بالسوء.
(من خود را تبرئه نمیکنم چرا که نفس به بدی، بسیار فرمان میدهد)
پس نفس یک نیروی خاص نیست که فقط بعضیها داشته باشند؛ بلکه، همه انسانها تا آخر عمر واجد آن هستند. تا انسان هست میلها و غرایز دارد و تا کششهای غریزی هست اماره بالسوء هم هست، نه آنکه به روشنی او را به بدی از آن جهت که بدی هست امر کند؛ بلکه، نفس خواستههایی دارد که احیاناً متعلق آنها مصادیق سوء هستند. فیالمثل: نفسی که ما را وادار به خوردن غذا میکند همان است که میل به غذا را در ما زنده میکند. این میل غریزی سوء نیست و باید اشباع شود؛ ولی، گاهی از راه صحیح اشباع میشود و گاه از راه غلط، و هنگامی که از راه غلط اشباع شد گفته میشود نفس به بدی فرمان داده است.