تربیت
Tarbiat.Org

اخلاق در قرآن جلد اول‏
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

نخستین مرحله توجه‏

بنابر آنچه که تاکنون گذشت قدم نخست به سوی انسانیت، خارج شدن از این غفلت و تاریکی محض و توجه به این حقیقت است که جز پاسخ گفتن به امیال غریزی، حقایق دیگری هم وجود دارد که انسان نسبت به آنها مسئول بوده و ناگزیر از پذیرش و تسلیم و التزام به لوازم آنها خواهد بود؛ چرا که، این امور خارج از محدوده قدرت و اختیار او نیستند.
در ارتباط با همین نخستین قدم است که یکی از وظایف انبیاء با عنوان ذکر و یادآوری شکل می‏گیرد. ذکر یعنی، خارج کردن مردم از حالت غفلت و از اینجاست که قرآن از انبیاء با عنوان مذکر یاد می‏کند که خارج کردن مردم از غفلت در واقع یکی از ابعاد گوناگون مذکر بودن انبیاست. انبیاء انسانها را به خود می‏آورند هشیارشان می‏کنند و حقایقی برایشان مطرح می‏کنند که به آن توجهی نداشته‏اند.وجود خدا، لزوم انجام وظیفه در برابر او و در کار بودن حساب و کتاب را گوشزد می‏کنند. کسانی که به اصطلاح مشهور، سر در آخور دارند اصولاً، به این حقایق توجهی ندارند. گو اینکه این عوامل فطری هستند؛ ولی، این کسان، تحت تأثیر و سیطره عوامل غریزی، آن چنان توجهشان جلب شده که از آن عوامل فطری غافل شده‏اند. می‏توان گفت: منافقین از این گروه به شمار می‏روند آنان خود را در جوی می‏بینند که دو گروه متخاصم یعنی مؤمنین و کفار، هر یک با طرح راه پیشنهادی خود با دیگری به مجادله و جنگ و ستیز برخاسته و هر گروه درجه‏ای از قدرت را در دست دارند منافقین در این میان کاری به این حرفها و صحت و سقم و مرام و مسلک آنان ندارند؛ بلکه، کاری کنند که به امیال و خواسته‏ها و آرزوهایشان برسند؛ از این رو، گاهی با این گروه و گاه با آن گروه گرم می‏گیرند و خود بطور مستقل، مسلکی ندارند و در فکر تحصیل مسلکی نیز برای خود نیستند؛ چرا که، اصولاً، انگیزه‏ای برای تشخیص راه درست و شناخت حق و باطل ندارند بل‏
مذبذبین بین ذلک لا الی هولاء و لا الی هولاء(218).
(منافقین در میان مؤمنان و کافران دو دل و مرددند و در این میان، مضطرب و متزلزلند نه بسوی مؤمنان می‏روند و نه به سوی کفار.)
بلکه، به هر یک از دو گروه که بر می‏خورند خود را جزو آن قلمداد می‏کنند تا از مزایا و امکانات آن گروه استفاده کنند و بدون آنکه کمترین توجهی داشته باشند به اینکه حق با کدام گروه است و راه کدامیک باطل. باد از هر سو وزید بدنبال هوا و هوس خود بدان سو حرکت می‏کنند و در صورتی که مسیر باد عوض شد بدون کمترین استقامتی تغییر جهت می‏دهند.
بنابراین گام نخست در حرکت به سوی انسانیت خروج از غفلت است چنانکه گذشت. انسان تا وارد این مرحله نشود و به فکر شناخت حق و ناحق و درست و نادرست نیفتد، عملاً منافق خواهد بود و در جو جامعه که قرار گرفت، اگر جامعه یک پارچه و یکطرفی است، شعار همرنگ جماعت شو را سر می‏دهد و اگر دو طرفی باشد و دو جناح در آن عرض وجود کنند وی دو چهره و منافق می‏شود. در خلال تاریخ جوامع، بسیاری از مردم اینگونه بوده‏اند و با توجه به اینکه نفاق مراتب و شدت و ضعف دارد حتی بین مؤمنین هم احیاناً مراتبی هر چند ضعیف از نفاق وجود دارد و هنگامی که مسائل اختلافی در جامعه مطرح می‏شود خیلی در فکر تشخیص حق و باطل نیستند فقط کاری می‏کنند که به نفع زندگی مادی خودشان باشد؛ از این رو، نوسان در زندگی ایشان زیاد است، هر روزی از یک طرف حرکت و هر چند از یک گروه حمایت می‏کنند، البته، ممکن است انسان در مقام شناخت حق باشد و اشتباه کند ولی اکثر مردم انگیزه حق‏جویی قوی ندارند یا ممکن است در برخی از مراحل، تلاش آنان برای شناخت حق باشد ولی در مراحل ظریفتر اینگونه نباشد.
پس بر انسان لازم است که: اولاً، اصل روح حق جویی در وی زنده و از غفلت خارج شود. ثانیاً در مسیر تکامل باید سعی داشته باشد که این روحیه را در خود تقویت کند در هر مسئله نخست ببیند حق کدام است چه باید کرد و چه چیز را و بر اساس چه معیارهای عقلی و یا نقلی باید پذیرفت. اگر معیار کارها و تلاشهای انسان صرفاً منافع مادی و لذایذ زودگذر باشد انسان در واقع از حیوان فراتر نمی‏رود. و اگر مراتبی از آن باشد به همان اندازه انسان به حیوان نزدیک است و مبتلا به نفاق می‏شود. قرآن نیز هنگامی که از بعضی از منافقین نام می‏برد برای ایشان به وجود مرتبه ضعیفی از ایمان اعتراف دارد. آنان در واقع مؤمنهایی هستند که هنگام جهاد یا انفاق چهره دیگری پیدا می‏کنند و به مقتضای ایمان خود عمل نمی‏کنند، پس منافق هستند. در واقع ایمان به خدا و پیامبر دارند، لیکن ایمانشان آنقدر ضعیف و کمرنگ است که وقتی نوبت به انجام اینگونه تکالیف می‏رسد، رنگش را باخته و اثرش را از دست می‏دهد. پس نفاق درجاتی دارد از قویترین مرحله نفاق تا مراتب بسیار ظریفی که شاید اکثریت مؤمنین به آن مبتلا باشند و ما باید پیوسته از آن به خدا پناه ببریم. این حقیقتی است که از کلام خدا استفاده می‏شود در آنجا که می‏فرماید:
و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون(219).
(و بیشترین مردم به خدا ایمان نمی‏آورند مگر آنکه آنان نیز مشرکند.)
البته، در میان افراد بشر کسانی هم بوده‏اند پاک که خود به خود به ندای فطرت خویش گوش فرا داده‏اند اما بطور عموم و برای کل جامعه انبیاء عهده دار این نقش و دارای چنین مسؤولیتی بوده‏اند که با ذکر و یادآوری، ایشان را از چنین غفلتی بدر آورند. در جهان ندای توحید سر دهند و سیر به سوی حق را مطرح سازند.