اکنون که معلوم شد منشأ ارزش در هر کاری ایمان است این پرسش مطرح میشود که آیا خود ایمان از کجا ارزش میگیرد و منشأ ارزش خود ایمان چیست؟ در پاسخ به این سوال میگوییم: ایمان چنانکه از ظواهر آیات استفاده میشود، امری قلبی و در عین حال، اختیاری است و با علم و عقیده فرق میکند؛ زیرا، علم ممکن است به شکل غیر اختیاری است و با علم و عقیده فرق میکند؛ زیرا، علم ممکن است به شکل غیر اختیاری برای انسان حاصل شود ولی، ایمان چنین نیست و چنین علم و عقیدهای ایمان نیست و کاملاً امکان پذیر است که عالم به چیزی باشد و در همان حال نسبت به آن کفر ورزد. و بدیهی است این کفر که با علم به حقانیت توام است، خیلی بدتر از کفری است که از روی جهل باشد. به هر حال ایمان عین علم نیست و با آن فرق میکند. چنانکه خداوند میفرماید:
و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلماً و علوا(160).
(فرعونیان از روی ستم و برتری جویی) به آیات خدا کفر ورزیدند در حالی که در دل به آنها یقین داشتند.)
پس نتیجه میگیریم که ایمان، یک عمل اختیاری مربوط به قلب است و خود میتواند در دایره اخلاق قرار گیرد؛ زیرا، هر کار اختیاری اعم از اینکه جوارحی باشد یا جوانحی در دایره اخلاق قرار دارد؛ از این رو، جا دارد که از انگیزه آن سوال شود.
در پاسخ به پرسش از اینکه انگیزه ایمان چیست؟ میتوان گفت: انگیزهای که انسان را به ایمان آوردن وا میدارد، میتواند یک نوع علم باشد. علم به اینکه خدا حق است و نعمتها و عذابهای ابدی دارد. و نیز ممکن است انگیزه انسان در آوردن ایمان، وصول به کمال باشد در صورتی که پذیرش چیزی را که تشخیص میدهد حق است، کمال برای خود بداند.
حال اگر هر کدام از این دو، انگیزه ایمان آوردن انسان باشد اشکالی ندارد. و بعد از اینکه به هر یک از این دو انگیزه، ایمان پیدا کرد، خود ایمان باید انگیزه بقیه کارها باشد و ریشه ارزشهای دیگر اعمال انسان خواهد بود؛ یعنی، آن اعمالی که از ایمان سرچشمه میگیرند.
نتیجه میگیریم که انگیزه ایمان آوردن انسان یا علم و معرفت است و یا کسب کمال و هر کدام از این دو، انگیزه ایمان باشند منشأ ارزش آن نیز خواهند بود. البته، اگر فرض کنیم کسی را که انگیزهای شیطانی منشأ ایمان آوردنش شده باشد قطعاً، ایمان او بی ارزش است. ولی، چنین امکان ندارد؛ زیرا، ایمان چنان که گفتیم: امری قلبی و از نظر دیگران مخفی است و بنابراین، انگیزههای شیطانی و ریا و حقه بازی را در آن راهی نیست. مگر آنکه منظور، اظهار ایمان باشد که آن دیگر ایمان نیست بلکه، نفاق است و خداوند درباره این گونه افراد میفرماید:
قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم(161).
(اعراب گفتند ایمان آوردیم، بگو: ایمان نیاوردهاید بگویید اسلام آوردهایم و هنوز ایمان در دلهای شما وارد نشده است.)
پس انگیزه مؤمن در ایمان آوردنش یا علمی است که وی نسبت به اهلیت خداوند برای ایمان آوردن پیدا کرده و چنانکه حضرت علی (علیه السلام) در مناجات با خداوند میگوید:
وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک.
[یافتمت که شایسته پرستش هستی پس ترا پرستیدم].
زبان حال شخص مؤمن در برابر خداوند این است که: خدایا ترا شایسته برای ایمان آوردن یافتم و به تو ایمان آوردم. و یا امید به پاداش خداوند است در برابر ایمانش و یا ترس از خداوند است در برابر کفرش. چون میداند که اگر ایمان آورد خداوند به وی پاداش میدهد و اگر ایمان نیاورد و کفر ورزد خداوند او را کیفر میکند که البته، این انگیزهها نیز الهی است. حتی اگر فکر کند این یک کمال برای انسان است که اگر حقیقتی را شناخت به آن ملتزم شود و با چنین انگیزهای ایمان بیاورد، این انگیزه چیزی از ارزش ایمان او نمیکاهد و این یک استثنا نیست بلکه، یک قاعده کلی است و چنانکه قبلاً، گفتیم: بطور کلی اگر انسان به واسطه کمال طلبی کاری را انجام دهد فاقد ارزش نخواهد بود. البته، اگر مصداق کمال را که ایمان به خداست نشناخت به بهشت وارد نمیشود اما در این مورد، فرض بر این است که انگیزه کمال یابی منشأ ایمان او میشود و این ایمان است که او را وارد بهشت میکند؛ یعنی، در حقیقت، ارزش مربوط به ایمان است و انگیزه کمال جویی هم ضد ارزش نیست، پس این ایمان است که منشأ سعادت انسان میشود.