در فلسفه اخلاق توضیح دادیم که: قضایایی اخلاقی اخباری هستند و از موضوع و محمول تشکیل میشوند و موضوعات در قضایای اخلاقی، عناوینی انتزاعی هستند. مفاهیم ماهوی و عناوین اولیه، تنها در صورتی که یک عنوان انتزاعی واسطه شود، میتوانند موضوع این قضایا و مشمول حکم آنها قرار گیرند. فی المثل: عدالت، یک ماهیت خارجی و واقعیت عینی نیست؛ بلکه، عنوانی است که از موضعگیری صحیح، بجا انجام دادن کار و رعایت کردن حقوق دیگران انتزاع میشود. چنانکه ظلم، تقوا، فجور، فسق، حق و باطل نیز هیچ کدام از واقعیتهای عینی نیستند؛ بلکه، ذهن ما با ملاحظه خاصی که روی مفاهیم اولیه دارد، این مفاهیم را انتزاع میکند. مفاهیم ماهوی که از اعیان خارجی مستقیماً، در ذهن ما منعکس میشوند نظیر: سخن گفتن، راه رفتن، غذا خوردن، سیلی زدن و غیره فقط و فقط در صورتی که مصادیق یکی از عناوین انتزاعی فوق باشند و صرفاً، به این لحاظ، جایگزین موضوع قضایای اخلاقی و مشمول حکم آنها میشوند و خودبخود نمیتوان آنها را خوب یا بد شمرد.
محمولها در قضایای اخلاقی نیز پیوسته، مفاهیمی هستند نظیر: خیر و شر، حسن و قبح، خوب و بد، واجب و حرام و مفاهیم دیگری از این قبیل که آنها نیز جنبه ماهوی ندارند و از واقعیتهایی نیستند که مستقیماً، و بوسیله ادراکات حسی ما درک شوند؛ بلکه، از نوع معقولات ثانیه هستند که ذهن ما با تلاش خود، روی عناوین اولیه از تأثیر مثبت یا منفی ای که موضوع قضیه در وصول به اهداف اخلاقی دارد آنها را انتزاع میکند.
حتی عناوین حاکی از اهداف اخلاقی نظیر: مفاهیم فوز، فلاح، سعادت و کمال که مفاهیم خاص اخلاقی در پرتو مطلوبیت ذاتی آنها انتزاع میشوند خود نیز واقعیتهای عینی محسوس و مفاهیم ماهوی ندارند و از عناوین انتزاعی هستند.
فی المثل، سعید؛ یعنی: کسی واجد چیزی باشد که با نفس او ملایمت دارد، و سعادت از رابطه نفس با امر ملایم طبع انتزاع خواهد شد چنانکه فوز و فلاح نیز دقیقاً همین حالت را دارند و از مفاهیم انتزاعی هستند که منشا انتزاع آنها از یک سو نفس است و از سوی دیگر چیزی ملایم با طبع که عاید نفس میشود.
شیء ملایم با نفس به دو شکل عاید آن میشود: گاهی بطور مستقیم و به شکل صفات یا حالاتی تکویناً در خود نفس تحقق پیدا میکنند و وجود آنها در نفس موجب سعادت آن خواهد شد. و گاهی دیگر اشیائی خارج از نفس هستند که ارتباط با آنها سبب سعادت و التذاذ نفس میشود فیالمثل: محسوسات، اشیائی خارجی هستند که اثری در نفس بوجود میآورند و احساس برخی از آنها باعث لذت و سعادت نفس میشود.
گر چه نوع دوم از اشیاء ملایم با نفس و عوامل لذت و سعادت، خودبخود خارج از نفس و بی ارتباط با آن هستند ولی، بطور قطع لذتی که از آنها عاید میشود مستقیماً با خود نفس مربوط است و چیزی خارج از وجود نفس نیست. پس موجبات سعادت بهر شکل و کیفیتی باشند چیزی را برای خود نفس به وجود میآورند و به آن میافزایند که به زبان فلسفی کمال نفس نامیده میشود. یعنی، یک صفت وجودی که نفس واجد آن باشد در اصطلاح فلسفی اسمش کمال است. از این سخن، نتیجه میگیریم که سعادت و کمال، گر چه دو مفهومند و از دو حیثیت انتزاع میشوند؛ ولی، در واقع و مصداقاً متحد و غیر قابل انفکاک هستند؛ یعنی، اگر کمالی برای نفس حاصل شد انسان سعادتمند میشود و انسانی سعادتمند است که کامل باشد.