در نخستین آیه میفرماید: دروغ و افترا کار کسانی است که ایمان به آیات خدا ندارند، و دروغگویان واقعی آنها هستند (انّما یفتری الکذب الّذین لایؤمنون بآیات اللّه و اولئک هم الکاذبون).
این سخن هنگامی ظاهر شد که دشمنان اسلام و مشرکان نادان هنگامی که نسخ در بعضی از آیات قرآن را میدیدند که بر اثر تغییر شرائط گاه بعضی از احکام الهی جای خود را به احکام تازهای میداد بهانهای بدست آورده و پیامبر اسلام صلیّ اللّه علیه وآله و سلّم را متّهم به دروغ میکردند، و یا این که میگفتند پیامبر صلیّ اللّه علیه وآله و سلّم معلمی دارد که این آیات را به او میآموزد (منظورشان از معلم دو غلام نصرانی به نام یسارو جبر و یا مردی به نام بلعام نصرانی رومی بود، در حالی که قرآن به زبان عربی فصیحی نازل شده و آنها همه از عجم بودند.
قرآن در پاسخ همه اینها میگوید پیامبر صلیّ اللّه علیه وآله و سلّم وحی الهی را که روحالقدس از سوی خداوند بر او نازل کرده است بیان میکند و آثار ایمان و صدق و راستی از تمام سخنان او هویدا است، کسانی دروغ میگویند که به خدا ایمان ندارند، یعنی ایمان با دروغ جمع نمیشود، و مؤمنان حقیقی زبانشان جز به صدق و راستی گردش نمیکند.
جمله یَفتَری الکَذِب در واقع تأکیدی است بر دروغ آنها که هم دروغ میگویند و هم تهمت میزنند، یا به گفته طبرسی، در مجمعالبیان به معنی یَختَرع الکَذِب است یعنی دروغهایی از پیش خود میسازند (توجه داشته باشید افترا به معنی فَری (بر وزن فرط) در اصل به معنی قطع کردن است، سپس به هر کار خلافی از جمله شرک و دروغ و تهمت اطلاق شده است).
در واقع نسبت بین دروغ و افترا نسبت به عموم و خصوص مطلق است، دروغ هر سخنی است که برخلاف واقع باشد، ولی تهمت آن است که این سخن خلاف در بردارنده نسبت ناروایی به کسی باشد.
این احتمال نیز وجود دارد که یَفتَری الکَذِب اشاره به سردمداران شرک و کفر است که آنها دروغساز بودند، دروغهایی مانند: شاعر و ساحر درباره پیامبر صلیّ اللّه علیه وآله و سلّم میساختند، و دیگران از آنها پیروی میکردند.
به هر حال آیه فوق به خوبی دلالت میکند که دروغ باایمان سازگار نیست و لذا در تفسیر این آیه در روایتی میخوانیم که از پیامبر اسلام صلیّ اللّه علیه وآله و سلّم پرسیدند: آیا مؤمن ممکن است آلوده بیعفتی شود؟ فرمود: احتمال دارد، عرض کردند آیا ممکن است آلوده سرقت گردد؟ فرمود: ممکن است. عرض کردند: یا رسول اللّه ألمؤمن یکذب؟ قال لا، ثمّ قرء هذه الایة؛ ای رسول خدا صلیّ اللّه علیه وآله و سلّم آیا مؤمن ممکن است دروغ بگوید؟ فرمود: نه، سپس آیه فوق را تلاوت فرمود.(271)
البته باید توجه داشت که ایمان دارای مراحلی است.
در دومین آیه مورد بحث با صراحت میفرماید: خداوند کسی را که دروغگو و کفرانکننده است (هرگز) هدایت نمیکند. (انّ اللّه لایهدی من هو کاذب کفّار).
و در سومین آیه مورد بحث میخوانیم: خداوند کسی را که اسرافکار و بسیار دروغگو است هدایت نمیکند (انّ اللّه لایهدی من هو مسرف کذّاب).
میدانیم هدایت و ضلالت به دست خدا است، حتی پیامبر خدا هم اگر بخواهد کسی را هدایت کند، تا خدا اراده نکند نمیتواند هدایت کند انّک لاتهدی من أحببت ولکنّ اللّه یهدی من یشاء؛ تو هر کس را دوست بداری نمیتوانی هدایت کنی ولی خداوند هر کس را بخواهد هدایت میکند.(272)
ولی این بدان معنی نیست که خداوند گروهی را به اجبار هدایت و گروهی را به اجبار گمراه کند، بعد گروه اول را در میان نعمتهای بهشتی غوطهور سازد و گروه دوم را در آتش دوزخ فروبرد، که این نه با عقل و منطق سازگار است و نه با عدل الهی.
بلکه منظور این است، هنگامی که زمینههای هدایت و ضلالت از طریق اعمال خود مردم فراهم شود، خداوند هر کس را مطابق لیاقت و شایستگیهایش پاداش میدهد. دست گروهی را میگیرد و به سر منزل مقصود میرساند، و لطف و عنایتش را از گروه دوم برمیگیرد، تا سرگردان شوند، و هرگز به سر منزل سعادت نرسند.
و از مهمترین اموری که زمینه گمراهی را فراهم میسازد، دروغ و اسراف و کفران نعمت است که در دو آیه فوق به آن اشاره شده و از تعبیرات این آیه به خوبی میتوان دریافت آنها که هدایت و ضلالت را امری اجباری میدانند، و آیات مربوط به آن را دلیل بر جبر میشمرند تا چه اندازه در اشتباهند.
آری دروغ یکی از مهمترین عوامل گمراهی و بدبختی انسان است.
ممکن است مورد این دو آیه دروغ بستن برخدا، و انحراف از اصل توحید بوده باشد، ولی مورد هرگز مُخَصّص نیست، یعنی خصوصیت مورد مانع از عمومیت حکم کلی که در این دو آیه وارد شده است نمیشود.
رابطهای میان دروغ و کفران نعمت که در آیه اوّل آمده شاید از این نظر است که آنها نعمت وجود موسی علیه السّلام را که برای هدایتشان آمده بود کفران کردند و به تکذیبشان پرداختند. و رابطه میان اسراف و دروغ از این نظر است که فرعونیان در مخالفت فرمان خداوند و ظلم و بر بنیاسرائیل، و کُشتن فرزندان آنها، راه اسراف را پیمودند و نبوّت موسی علیه السّلام را تکذیب کردند.
در چهارمین آیه مورد بحث، سخن از منافقان است که تظاهر به ایمان و عمل صالح میکردند و همچون ثعلبة بن حاطب انصاری با خدا عهد و پیمان میبستند که اگر به روزی وسیعی دست یابند، نیازمندان را مورد حمایت و عنایت قرار دهند، ولی زندگی آنها نشان داد که آنچه میگفتند دروغ بود، خداوند میفرماید: این عمل (پیمان شکنی) نفاق را در دلهایشان تا روزی که خدا را ملاقات کنند برقرار ساخت (فأعقبهم نفاقاً فی قلوبهم الی یوم یلقونه).
سپس میافزاید: این به خاطر آن است که از پیمان الهی تخلف جستند و به خاطر آن است که دروغ میگفتند. (بما أخلفوا اللّه ما وعدوه و بما کانوا یکذبون).
گفتنی است که تخلّف از عهدههایی که با خدا بسته شده نوعی دروغ عملی است.
به هر حال آیه فوق با صراحت میگوید شکستن عهد و پیمان الهی و دروغ گفتن روح نفاق را در دل انسان تا پایان عمر زنده نگهمیدارد، و چه کیفری از این بدتر.
رابطه این دو گناه (پیمان شکنی و دروغ) با نفاق روشن است، زیرا نفاق چیزی جز دوگانگی ظاهر و باطن نیست. پیمان شکنان دروغگو نیز تظاهر به پایبند بودن به تعهدات و صداقت و راستی میکنند، در حالی که چهره باطن آنها چیزی غیر از آن است.
آری بسیارند کسانی که همچون ثعلبه بن حاطب انصاری که وقتی در تنگناهای زندگی قرار میگیرند به درگاه خدا روی میآورند و با تمام وجود حل مشکل خود را از او میخواهند، و عهدها و پیمانها با خدا میبندند و نذرها میکنند امّا هنگامی که گرههای مشکلات گشوده شد و به مقصد رسیدند همه آنها را به فراموشی میسپارند، که این مصداق بارز پیمانشکنی و دروغ و کذب و نفاق و دورویی است (از خدا میخواهیم که همه ما را از این گونه اعمال حفظ کند).
در پنجمین آیه سخن از صفات و اعمال زشت منافقان در میان است، و به خصوص روی مسأله دروغگویی آنها تکیه میکند میفرماید: در دلهای آنها نوعی بیماری است؛ خداوند بر بیماری آنها میافزاید و عذلب دردناکی به خاطر دروغهایی که میگفتند دارد (فی قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضاً و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون).
در این آیه دقیقاً ذکر نشده است که چه نوع دروغهایی از آنها سرمیزد، ممکن است اشاره به دروغهایی باشد که در آیات قبل به آنها اشاره شد از جمله ادّعای ایمان است در حالی که در دل ایمان نداشتند، و دیگر خدعه و نیرنگی است که نسبت به مؤمنان داشتند و با دروغهای خود آنها را فریب میدادند، و از همه مهمتر آن که از هر فرصتی برای تکذیب پیامبر اسلام صلیّ اللّه علیه وآله و سلّم استفاده میکردند. ولی در هر حال این آیه میگوید: عذاب الیم آنها به خاطر دروغهای آنها است. و این نشان میدهد که بدترین کار منافقان دروغگویی آنها بوده است که عذاب الیم مستند به آن شده، در حالی که گناهان زیاد دیگری نیز داشتند.
روشن است که منظور از بیماری در اینجا بیماری نفاق است که یک بیماری اخلاقی محسوب میشود که ناشی از دوگانگی شخصیّت منافق است که در ظاهر چیزی است و در باطن چیزی دیگر.
ششمین آیه ناظر به شاخه معیّنی کذب است و آن دروغ بستن بر خدا است، روی سخن را به پیامبر صلیّ اللّه علیه وآله و سلّم کرده میفرماید: بگو آنها که دروغ به خدا میبندند (هرگز) رستگار نمیشوند (قل انّ الّذین یفترون علی اللّه الکذب لایفلحون).
اصولاً دروغ با رستگاری جمع نمیشود به خصوص اگر دروغ بر خدا و پیامبران الهی باشد و منظور از دروغ بر خدا در این آیه - به قرینه آیات پیش از آن - این است مشرکان فرشتگان را دختران خدا میپنداشتند، و گاه گفته شده است ادعای مسیحیان را نسبت به حضرت مسیح علیه السّلام و یهود را نسبت به حضرت عُزیر علیه السّلام که آنها را فرزند خدا میدانستند نیز شامل میشود، و در هر حال چنین نسبتی به خداوند دروغ ظاهر و آشکاری است، زیرا نه خداوند جسم دارد و نه عوارض جسمانی بر او چیره میشود، و نه همسر و فرزندی.
اصولاً فلسفه وجود فرزند در نظام آفرینش نیاز انسانها، نیاز فطری و طبیعی انسانها به کمک فرزندان و احتیاج به بقاء نسل از طریق آنها است، و فرزند برای خداوندی که ازلی و ابدی و بینیازی از همه چیز و قادر بر هر کاری است مفهوم ندارد.
این نکته نیز قابل دقت است که در آیه فوق عمل مشرکان مصداق دروغ و افترا هر دو شمرده شده است، این به خاطر آن است که دروغ مفهومی گستردهتر از افترا دارد (و به تعبیر معروف، نسبت میان آنها نسبت عموم و خصوص مطلق است) دروغ آن است که انسان سخنی خلاف واقع بگوید خواه درباره شخص بگوید یا چیزی، ولی تهمت و افترا آن است که نسبتی ناروا و غیر واقعی به کسی بدهد که در این صورت هم دروغ است و هم تهمت.
مضمون همین آیه در آیه 116 نحل نیز آمده است آنجا که میفرماید: ((انّ الّذین یفترون علی اللّه الکذب لایفلحون.
در هفتمین و آخرین آیه مورد بحث که همان آیه معروف مباهله است سخن از شاخه دیگری از دروغ یعنی دروغ بستن به پیامبر گرامی اسلام صلیّ اللّه علیه وآله و سلّم است، که لعنت خدا را نسیب دروغگویان کرده است، میفرماید: هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده (باز) کسانی با تو به مهاجّه و ستیز برمیخیزند به آنها بگو بیایید ما فرزندان خود را دعوت میکنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت مینماییم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت میکنیم شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله میکنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار میدهیم. (فمن حاجّک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائکم و نسآئنا و نسائکم و أنفسنا و أنفسکم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة اللّه علی الکاذبین).
مباهله در اصل از ماده بهل (بر وزن سهل) به معنی رها کردن است و حتّی در تعبیرات فارسی خود نیز این جمله را به کارمیبریم که فلان کس را بِهِل کردهاند یعنی به حال خود رها نمودهاند. و در تفسیرهای مذهبی مباهله به معنی آن است که دو گروه بر سر یک امر مذهبی در برابر هم قرار گیرند، و هر کدام درباره دیگری نفرین کند، نفرین هر کدام مؤثّر واقع شد دلیل حقانیت او است، همان گونه که در صدر اسلام در میان پیامبر اسلام صلیّ اللّه علیه وآله و سلّم و مسیحیان نجران واقع شد، و هنگامی که پیامبر صلیّ اللّه علیه وآله و سلّم به همراه اهلبیتش (علی و فاطمه زهرا و حسن و حسین علیهمالسّلام) به میعادگاه برای مباهله آمد، و آثار اجابت دعا را در چهره آنان دیدند، میسحیان نجران عقبنشینی کردن و با پیغمبر اکرم از در مصالحه در آمدند که بحث آن را به طور مشروح در تفسیر نمونه ذیل همین آیه آوردهایم و اینجا نیاز به شرح آن نیست.
منظور این است که تعبیر فنجعل لعنة اللّه علی الکاذبین؛ لعنت خدا را بر دروغگویان قرار میدهیم تعبیر فوقالعادهای است که عظمت گناه دروغ را بازگو میکند.
آیات فوق که بخش مهمّی از تأکیدهای قرآن در مورد زشتی دروغ و آثار شوم آن است به خوبی نشان میدهد که تا چه حد این گناه از نظر اسلام، زشت و منفور و خطرناک است، و افراد با ایمان و جامعه اسلامی باید در برابر آن حساسیّت کامل نشان دهند، و صحنه اجتماع را از لوث آن پاک کنند.