از آنجا که این خُلق و خُوی در زمره اخلاق کودکان است سرچشمه آن قبل از هر چیز، جهل و نادانی. کوته فکری است، افراد عاقل و فهمیده که دارای فکری عمیق هستند همیشه تابع منطق و استدلالند، هرگاه کسی با برهان منطقی برای آنها ثابت کند، کاری را که سالیان دراز انجام میدهند اشتباه است همان ساعت از آن باز میگردند، ولی افراد کوته فکر و جاهل و نادان به آسانی از راه و روشی که به آن عادت کردهاند باز نمیگردند، و تمام استدلالات منطقی در برابر آنها بیرنگ و بیاثر است.
یکی دیگر از علل و انگیزههای آن سرزنشهای بیموردی است که از خارج بر کسی تحمیل میشود، هرگاه کسی را نسبت به کار خلافی که انجام داده است ملامت کنند و در راه ملامت، طریق افراد را نپویند و ملامت آمیخته با لطف و محبّت باشد، غالباً سبب بیداری و بازگشت به طریق حق میشود، ولی اگر ملامت و سرزنش از حد بگذرد، و توأم با خشونت و یا در انظار عموم باشد غالباً افراد خطاکار را بر سر لج میآورد، و آنها برای این که اثبات کنند کار خلافی را انجام ندادهاند و ملامتها بیمورد است بر سر حرف خود و ادامه راه خویش پافشاری میکنند و تدریجاً کار به جایی میرسد که باور میکنند کار خوبی انجام میدهند، و باید آن را ادامه داد، از همینرو از حدیثی از امیرمؤمنان علی علیه السّلام میخوانیم ألافراط فی الملامة یشّب نیران اللّجاجة؛ زیاده روی در ملامت و سرزنش، آتش لجاجت را شعلهور میکند.(32)
سوّمین عامل پیدایش این صفت، احساس حقارت است، عقده حقارت سبب میشود که افراد زیر بار دیگران نروند و برای اثبات شخصیّت خویش گوش به حرف هیچکس ندهند، سخنان منطقی را نپذیرند و بر پندار و رفتار باطل خویش اصرار و پافشاری کنند در حالی که افراد با شخصیّت خود را بینیاز از این کارهای خلاف میبینند به راحتی در برابر منطق و برهان تسلیم میشوند، و هرگز بر خطاهای خود اصرار نمیورزند.
ضعف اراده و عدم شخصیّت در انتخاب و تصمیمگیری را میتوان عامل چهارمی برای لجاجت و بهانهجویی دانست، بدیهی است جدا شده از برنامههای اشتباه آلود که انسان مدّتها به آن خوگرفته، و همچنین اعتراف به خطا و اشتباه کار سادهای نیست، و نیاز به قوّت اراده و شجاعت دارد؛ آنها که از این فضیلت انسانی محرومند، رو به لجاجت و بهانهجویی میآورند.
راحتطلبی را میتوان عامل پنجم شمرد، چرا که ترک مسیری که انسان مدّتها داشته است همیشه آسان نیست، غالباً مشکلاتی دارد، که با روحیّه افراد راحت طلب و عافیت خواه به یقین سازگار نیست.
اینها عواملی بود که میتوان برای خوی زشت بهانهجویی و لجاجت ذکر کرد.
آثار منفی این خوی زشت نیز بر کسی پوشیده نیست زیرا از یک سو انسان را گرفتار مشکلات ناخواستهای میکند، همان گونه که در داستان گاو بنیاسرائیل آمده است که آنها با لجاجت و بهانهجویی تکلیف خودشان را ساعت به ساعت سختتر کردند، تا آنجا که پیدا کردن گاوی به آن صفات که بعد از اصرار و لجاجت تعیین شده بود، هزینه بسیار سنگینی داشت، در حدیثی آمده است که آنها اموال خود را روی یکدیگر گذاردند تا توانایی برخریدن آن گاو پیدا کردند سپس نزد موسی علیه السّلام آمدند و ناله و فریاد سردادند و گفتند ای موسی! قبیله ما فقیر شده و به گدایی افتاده است و به خاطر لجاجت، ما دستمان از کم و بیش کوتاه شد و در اینجا موسی علیهالسّلام به آنها محبّت کرد و دعایی به آنان آموخت تا در سایه آن مشکلاتشان حل شود.(33)
محروم شدن از درک واقعیّتها که زمینهساز تکامل انسان است یکی دیگر از آثار منفی این خوی زشت است چرا که لجاجت و بهانهجویی به انسان اجازه نمیدهد خطاهای خویش را اصلاح کند و در برابر واقعیّتها و حقایق، سر تعظیم فرودآورد و به همین دلیل از پیشرفت، ترقی و تکامل باز میایستد.
انزوای اجتماعی و پراکندگی مردم از گرد انسان سوّمین پیامد سوء این خویزشت است، زیرا عموم مردم از افراد لجوج و بهانهجو متنفّر و بیزارند و حاضر به همکاری با آنها نیستند، اصولاً همکاری اجتماعی نیاز به انعطاف و تذکر پذیری دارد، کاری که از لجوج ساخته نیست.
اضافه بر این، این گونه اشخاص به سبک مغزی و نادانی در جامعه مشهور میشوند، و همین سوءسمعه، آنها را به عقب میراند و منزویتر میکند، همان گونه که در حدیث معروف دعائم کفر، از علی علیه السّلام نقل شده است که فرمود: و من نازع فی الرأی و خاصم، شهر بالمثل (بالفشل) من طول اللّجاج؛ کسی که به دفاع شدید و لجوجانه از اعتقاد خود برخیزد و با مخالفان مخاصمه کند، به خاطر لجاجتش مشهور به نادانی میشود.(34)
کوتاه سخن این که خوی زشت لجاجت و بهانهجویی انسان را از خدا و خُلقو خُوی و حتّی از خویشتن دور میسازد، و جز با ترک این خوی زشت، انسان نمیتواند از موقعیّت و مکانت شایستهای برخوردار شود.