تربیت
Tarbiat.Org

اخلاق در قرآن جلد دوم - فروع مسائل اخلاقی
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

تفسیر و جمع‏بندی‏

نخستین جرّقه‏های غرور همان‏طوری که اشاره شد در آغاز آفرینش انسان و در چهره شیطان دیده شد و همان‏گونه که در اوّلین آیه مورد بحث آمده هنگامی که خداوند به او خطاب کرد چه چیز تو را مانع شد از اینکه بر آدم سجده کنی هنگامی که به تو فرمان دادم، (قال ما منعک الّا تسجد اذ أمرتک...).(209)
شیطان (با لحنی غرورآمیز) گفت: من از او بهترم! مرا از آتش آفریدی او را از گِل، (قال أنا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین).(210)
آری حجاب غرور و خودبینی چنان بر چشم بصیرت او افتاد که به او اجازه نداد راه سعادت خود را که فرمان صریح خداست ببیند و در پرتگاه عصیان سقوط کرد و برای همیشه مطرود و ملعون شد، بنابراین می‏توان گفت: همان‏گونه که پیشوای مستکبران جهان ابلیس است پیشوای مغروران عالم نیز اوست و این دو، یعنی غرور و استکبار، لازم و ملزوم یکدیگرند!
ابلیس بر اثر استکبار نتوانست برتری خاک را بر آتش و برتری توبه را بر لجاجت و اصرار بر گناه دریابد، گام در بیراهه گذارد و همچنان در بیراهه سرگردان است.
در آیه بعد به داستان نوح یعنی نخستین پیامبر اولواالعزم می‏رسیم که به خوبی نشان می‏دهد یکی از عوامل مهم سرپیچی قوم او در برابر ارشادهای دلسوزانه‏اش همان صفت رذیله غرور بود، می‏فرماید: اشراف کافر قومش (در برابر دعوت او) گفتند: ما تو را جز بشری همچون خودمان نمی‏بینیم و کسانی را که از تو پیروی کرده‏اند جز گروهی فرومایه و اراذلی ساده‏لوح نمی‏یابیم! و فضیلتی برای شما نسبت به خود مشاهده نمی‏کنیم بلکه شما را جمعی دروغگو گمان می‏کنیم، (فقال الملاء الّذین کفروا من قومه ما نریک الّا بشراً مثلنا و ما نریک أتّبعک الّا الّذین هم أراذلنا بادی الرّأی و ما نری لکم علینا من فضل بل نظنّکم کاذبین).(211)
و در چند آیه بعد نُخُوَت و غرور خود را بیشتر ظاهر می‏کنند با صراحت می‏گویند: ای نوح! با ما جرّ و بحث کردی و زیاد سخن گفتی (بس است!) اگر راست می‏گویی آنچه را (از عذاب الهی) به ما وعده می‏دهی بیاور! (قالوا یا نوح قد جادلتنا فاکثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا ان کنت من الصّادقین)(212)
معمولاً انسانها از ضررهای احتمالی به حکم عقل پرهیز دارند، ولی این قوم مغرور با اینکه آثار حقّانیّت را در معجزات نوح می‏دیدند و احتمال معجزات الهی بسیار قوی بود، نه تنها اعتنایی نداشتند بلکه نوح را تشویق به درخواست عذاب الهی می‏کردند!
آری همان غروری که حجاب شیطان شد حجاب قوم نوح گردید و سرانجام در چَنبَر عذاب الهی گرفتار شدند و ریشه آنها قطع شد. این است سرنوشت مغروران در تمام طول تاریخ.
در سوّمین آیه سخن از قوم شُعَیب است که به دنبال قوم نوح گرفتار غرور و خودبینی شدند و سرنوشتی همانند آنها پیدا کردند، می‏فرماید: آنها به شُعَیب گفتند: بسیاری را از آنچه می‏گویی ما اصلاً نمی‏فهمیم! ما تو را در میان خود ضعیف می‏بینیم واگر به خاطر احترام قبیله کوچکت نبود سنگسارت می‏کردیم! و تو در برابر ما قدرتی نداری! (قالوا یا شعیب ما نفقه کثیراً ممّا تقول و انّا لنریک فینا ضعیفاً و لولا رهطک لرجمناک و ما أنت علینا بعزیز).(213)
آنها در واقع در برابر دلایل منطقی و سخنان سنجیده و معجزات الهی حضرت شُعَیب پاسخی نداشتند، ولی غرور و نخوتشان اجازه نمی‏داد تسلیم حق شوند و سرانجام صیحه و صاعقه آسمانی در یک چشم بر هم زدن خانه و کاشانه و خود آنها را به آتش کشید و در هم کوبید و چیزی جز پیکرهای نیم‏سوخته آنها باقی نماند!
در چهارمین آیه که ناظر به داستان فرعون است چهره زشت دیگری از این صفت رذیله نیز دیده می‏شود و نشان می‏دهد که غرور و نخوت چنان مغز او را پر کرده بود که نه تنها اعتنایی به دلایل روشن موسی نکرد بلکه با سخنانی کودکانه سرپیچی خود را توجیه نمود، می‏فرماید: فرعون در میان قوم خود ندا داد و گفت آیا حکومت مصر از آنِ من نیست؟ و این نهرها تحت فرمان من جریان ندارد؟ آیا نمی‏بینید - من از این مردی که خانواده حقیری است و هرگز نمی‏تواند فصیح صحبت کند برترم! (و نادی فرعون فی قومه قال یا قوم ألیس لی ملک مصر و هذه الأنهار تجری من تحتی أفلاتبصرون أم أنا خیر من هذا الّذی هو مهین و لایکاد یبین).(214)
سپس به سخنان واهی و بی‏اساس توسّل جَست که اگر موسی راست می‏گوید چرا موسی دستبند طلا ندارد؟ چرا فرشتگان با او نیامدند؟!
افراد مغرور همچون فرعونها و نمرودها به خاطر بی‏اعتنایی و غرورشان اهمّیّتی به چگونگی سخنان خود نمی‏دادند و بسیار دیده شده که حرفهای ابلهانه‏ای می‏زنند که حتّی نزدیکانشان در دل به آنها می‏خندیدند و به یقین چنین حالتی سدّ راه همه معارف الهیه و شناخت واقعیّات زندگی است.
جالب اینکه موسی علیه السّلام اگر گِرهی در زبانش بود مربوط به کودکی بود امّا هنگامی که به نبوّت رسید و از خدا درخواست گشوده‏شدن عقده زبانش کرد خداوند به تقاضای او جامه تحقّق پوشید ولی فرعون بی‏اعتنا به وضع جدید همچنان به وضع سابق اشاره می‏کند و لُکنت زبانش را یادآور می‏شود.
در پنجمین آیه اشاره به قوم یهود دارد که آنها نیز بر اثر غرور و خودبینی امتیازات نامعقولی برای خود قائل بودند و همین تفکّر غلط سبب گمراهی و طُغیان آنها شد، می‏فرماید: این (اعراض و روی‏گردانی آنها از آیات الهی) به خاطر آن است که می‏گفتند: جز چند روزی آتش دوزخ به ما نمی‏رسد (و مجازات ما به خاطر گناهان سنگینمان بسیار کم است چون قوم برتری هستیم!) این اِفترا و دروغی که (به خدا) بسته بودند آنها را در دینشان مغرور ساخته بود، (ذلک بأنّهم قالوا لن تمسّنا النّار الّا أیّاماً معدودات و غرّهم فی دینهم ما کانوا یفترون).(215)
تاریخ بنی‏اسرائیل نشان می‏دهد که از گناهکارترین و سرکش‏ترین اقوام بوده‏اند و یکی از دلایل عمده آن همان غرور و نخوت آنها بوده است.
متأسّفانه هنوز گروهی از آنها به نام صهیونیستها از باده غرور سرمستند و هر روز مرتکب جنایات تازه‏ای می‏شوند که چهره تاریخشان را سیاه‏تر از سابق می‏کند.
آنها همه چیز را برای خودشان می‏خواهند و برای دیگران حقّی قائل نیستند خود را قوم برتر می‏شمرند و دیگران را با دیده حقارت می‏نگرند.
ششمین آیه ناظر به قوم صالح است که آنها نیز چنان مست باده غرور بودند که با صراحت از پیامبرشان تقاضای مجازات الهی کردند، با اینکه معجزه آشکار او را با چشم خود می‏دیدند، می‏فرماید: آنها ناقه را (همان شتری که به اعجاز الهی از کوه بیرون آمده بود) پی کردند و از فرمان پروردگارشان سرپیچیدند و گفتند: ای صالح اگر از فرستادگان خدا هستی عذابی را که ما را به آن تهدید می‏کنی بیاور! (فعقروا النّاقة فعتوا عن أمر ربّهم و قالوا یا صالح ائتنا بما تعدنا ان کنت من المرسلین).(216)
قرآن به دنبال آن می‏گوید: زمین لرزه وحشتناکی آنها را فراگرفت و صبحگاهان بدنهای بی‏جانشان در خانه‏هاشان باقی ماند! (و این است سرانجام یک قوم مغرور و از خدا بی‏خبر)!
در هفتمین آیه سخن از دوزخیان است که در قیامت در ظلمت و تاریکی به سر می‏برند در حالی که مؤمنان با نور ایمان در عرصه محشر شتابان می‏گذرند: منافقان دوزخی آنها را صدا می‏زنند که مگر ما با شما نبودیم؟ می‏گویند: آری! ولکن شما خود را به هلاکت افکندید و انتظار (مرگ پیامبر را) کشیدید (و در همه چیز) شکّ و تردید داشتید و آرزوهای دور و دراز، شما را مغرور ساخت تا فرمان خدا فرارسید و شیطان شما را در برابر خداوند به غرور و فریب واداشت! (ینادونهم ألم نکن معکم قالوا بلی و لکنّکم فتنتم أنفسکم و تربّصتم و أرتبتم و غرّتکم الامانیّ حتّی جاء أمر اللّه و غرّکم باللّه الغرور).(217)
سپس در آیه بعد از آن با صراحت به آنها گفته می‏شود که امروز هیچ راه فراری ندارید و جایگاه شما آتش دوزخ است.
در اینجا به خوبی می‏بینیم که یکی از صفات بارز منافقان دوزخی غرور و گرفتاری در چنگال آرزوهای دور و دراز شمرده شده است.
همان‏گونه که در آغاز بحث گفتیم در عنوان غرور معنی فریب نهفته شده است، ولی گاه انسان خودش را فریب می‏دهد و مغرور می‏شود و گاه شیطان و یا انسانهای شیطان صفت.
در هشتمین آیه سخن از منافقان مغرور در این دنیاست که چگونه در برابر مؤمنان راستین و فقیر نمایش ثروت می‏دادند و آنها را تحقیر می‏کردند، می‏فرماید: آنها کسانی هستند که می‏گویند: به افرادی که نزد رسول خدا هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند (غافل از اینکه) خزاین آسمانها و زمین از آنِ خداست ولی منافقان نمی‏دانند! (هم الّذین یقولون لاتنفقوا علی من عند رسول اللّه حتّی ینفضّوا و للّه خزائن السّماوات و الأرض و لکنّ المنافقین لایفقهون).(218)
سپس غرور و نخوت را به اوج رسانده می‏گویند: اگر ما (از میدان جنگ) به مدینه بازگردیم عزیزان، ذلیلان را بیرون خواهند کرد در حالی که عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ولی منافقان نمی‏دانند، (یقولون لئن رجعنا الی المدینة لیخرجنّ الأعزّ منها الأذلّ و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین ولکنّ المنافقین لایعلمون).(219)
اگر منافقان، مغرور نبودند این‏گونه ثروت و قدرت خود را به رخ مؤمنان نمی‏کشیدند و به آنها با دیده حِقارت نمی‏نگریستند و در وادی خطرناک کفر و نِفاق سرگردان نمی‏شدند.
در نهمین آیه سخن از طبیعت انسان - یا به تعبیر دیگر طبیعت انسانهای تربیت‏نایافته و کم‏ظرفیّت است - که به هنگام نعمت و قدرت مغرور می‏شوند و سرکش، می‏فرماید: امّا انسان هنگامی که خداوند او را به عنوان امتحان اکرام می‏کند و نعمت می‏بخشد (مغرور می‏شود و) می‏گوید: پروردگارم مرا گرامی داشته است! (فأمّا الانسان اذا ما أبتلیه ربّه فأکرمه و نعّمه فیقول ربّی أکرمن).(220)
اگر این سخن از سر شُکرگذاری و سپاس پروردگار بود به یقین مایه تواضع و کمک به یتیمان و مسکینان می‏شد، ولی همان‏گونه که لحن آیات بعد از آن نشان می‏دهد این سخن از روی غرور و نخوت است و به همین دلیل نه تنها اثر مطلوب و سازنده‏ای بر آن مترتّب نمی‏شود بلکه سرچشمه سرکشی و طغیان می‏گردد.
در دهمین آیه سخن از مشرکان خودخواه و خودپرست مکّه است، می‏فرماید: آنها می‏گویند ما جماعتی متّحد و نیرومندیم (و به همین دلیل پیروزی با ماست)، (أم یقولون نحن جمیع منتصر).(221)
خداوند به این مغروران سبک مغز هشدار می‏دهد که: به زودی جمعشان شکست می‏خورد و پا به فرار می‏گذارند! (سیهزم الجمع و یولّون الدّبر).(222)
در تمام این موارد به خوبی می‏بینیم که غرور و خودبینی عامل مهمّ گناه و شکست و بدبختی است و قرآن مجید در یک پیشگویی اعجازآمیز خبر از شکست و ناکامی این گروه مغرور را می‏دهد، شکستی که به زودی دامانشان را گرفت و عبرت مردم شدند.
در یازدهمین آیه سخن از مشرکانی است که دین و آیین حق را به بازی گرفته‏اند و مال و ثروت دنیا آنها را مغرور ساخته است و همین امر سبب کفر و عنادشان با حق شد، می‏فرماید: کسانی را که آیین (فطری) خود را به بازی و سرگرمی (و اِستهزاء) گرفتند و زندگی دنیا آنها را مغرور ساخته است رها کن، (وذر الّذین أتّخذوا دینهم لعباً و لهواً و غرّتهم الحیاة الدّنیا...).(223)
این تعبیر شاید گواه این باشد که آنها قابل هدایت نیستند، چرا که باده غرور چنان آنها را سرمست کرده و زرق و برق دنیای مادّی چنان آنها را فریب داده که به هیچ وجه حاضر به تسلیم در برابر حق نیستند و جز سخریّه و استهزاء در برابر حق کاری ندارند و این معنی از عمق فاجعه‏ای که به خاطر غرورشان در آن گرفتارند خبر می‏دهد.
تعبیر به دینهم اشاره به فطری بودن دین الهی است که در سرشت همه انسانها حتّی مشرکان وجود داشته و دارد، یا اینکه اشاره به کسانی است که حتّی آیین بت‏پرستی خودشان را به بازی و مسخره می‏گرفتند و به خاطر غرور حتّی به آن هم پایبند نبودند و یا اشاره به آیین اسلام است که خداوند به نفع آنان و برای آنها فرستاده است.
در دوازدهمین آیه به همه انسانها هشدار می‏دهد و از اینکه فریب زرق و برق دنیا را بخورند و به آن مغرور شوند و در دام شیطان بیفتند بر حذر می‏دارد، می‏فرماید: ای مردم!... وعده الهی حق است مبادا زندگی دنیا شما را بفریبد و مغرور سازد و مبادا شیطان شما را فریب دهد! (یا أیّها النّاس... انّ وعد اللّه حقّ فلاتغرّنّکم الحیاة الدّنیا و لایغرّنّکم باللّه الغرور).(224)
جالب اینکه غرور در این آیه دو چیز شمرده شده: زرق و برق دنیا و شیطان و این تعبیر نشان می‏دهد که گاه انسان بی‏آنکه از زندگی مادّی مرفّهی برخوردار باشد تنها با مُشتی خیالات بی‏اساس مغرور می‏شود و برای خود مقام و شخصیّتی می‏پندارد، در برابر حق سرکشی می‏کند و در دام شیطان گرفتار می‏شود. درست است که دنیای پر زرق و برق یکی از دامهای شیطان است ولی گاه خیال و پندار هم سرچشمه نفوذ شیطان می‏گردد و انسان با آن دلخوش می‏شود.