نخستین جرّقههای غرور همانطوری که اشاره شد در آغاز آفرینش انسان و در چهره شیطان دیده شد و همانگونه که در اوّلین آیه مورد بحث آمده هنگامی که خداوند به او خطاب کرد چه چیز تو را مانع شد از اینکه بر آدم سجده کنی هنگامی که به تو فرمان دادم، (قال ما منعک الّا تسجد اذ أمرتک...).(209)
شیطان (با لحنی غرورآمیز) گفت: من از او بهترم! مرا از آتش آفریدی او را از گِل، (قال أنا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین).(210)
آری حجاب غرور و خودبینی چنان بر چشم بصیرت او افتاد که به او اجازه نداد راه سعادت خود را که فرمان صریح خداست ببیند و در پرتگاه عصیان سقوط کرد و برای همیشه مطرود و ملعون شد، بنابراین میتوان گفت: همانگونه که پیشوای مستکبران جهان ابلیس است پیشوای مغروران عالم نیز اوست و این دو، یعنی غرور و استکبار، لازم و ملزوم یکدیگرند!
ابلیس بر اثر استکبار نتوانست برتری خاک را بر آتش و برتری توبه را بر لجاجت و اصرار بر گناه دریابد، گام در بیراهه گذارد و همچنان در بیراهه سرگردان است.
در آیه بعد به داستان نوح یعنی نخستین پیامبر اولواالعزم میرسیم که به خوبی نشان میدهد یکی از عوامل مهم سرپیچی قوم او در برابر ارشادهای دلسوزانهاش همان صفت رذیله غرور بود، میفرماید: اشراف کافر قومش (در برابر دعوت او) گفتند: ما تو را جز بشری همچون خودمان نمیبینیم و کسانی را که از تو پیروی کردهاند جز گروهی فرومایه و اراذلی سادهلوح نمییابیم! و فضیلتی برای شما نسبت به خود مشاهده نمیکنیم بلکه شما را جمعی دروغگو گمان میکنیم، (فقال الملاء الّذین کفروا من قومه ما نریک الّا بشراً مثلنا و ما نریک أتّبعک الّا الّذین هم أراذلنا بادی الرّأی و ما نری لکم علینا من فضل بل نظنّکم کاذبین).(211)
و در چند آیه بعد نُخُوَت و غرور خود را بیشتر ظاهر میکنند با صراحت میگویند: ای نوح! با ما جرّ و بحث کردی و زیاد سخن گفتی (بس است!) اگر راست میگویی آنچه را (از عذاب الهی) به ما وعده میدهی بیاور! (قالوا یا نوح قد جادلتنا فاکثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا ان کنت من الصّادقین)(212)
معمولاً انسانها از ضررهای احتمالی به حکم عقل پرهیز دارند، ولی این قوم مغرور با اینکه آثار حقّانیّت را در معجزات نوح میدیدند و احتمال معجزات الهی بسیار قوی بود، نه تنها اعتنایی نداشتند بلکه نوح را تشویق به درخواست عذاب الهی میکردند!
آری همان غروری که حجاب شیطان شد حجاب قوم نوح گردید و سرانجام در چَنبَر عذاب الهی گرفتار شدند و ریشه آنها قطع شد. این است سرنوشت مغروران در تمام طول تاریخ.
در سوّمین آیه سخن از قوم شُعَیب است که به دنبال قوم نوح گرفتار غرور و خودبینی شدند و سرنوشتی همانند آنها پیدا کردند، میفرماید: آنها به شُعَیب گفتند: بسیاری را از آنچه میگویی ما اصلاً نمیفهمیم! ما تو را در میان خود ضعیف میبینیم واگر به خاطر احترام قبیله کوچکت نبود سنگسارت میکردیم! و تو در برابر ما قدرتی نداری! (قالوا یا شعیب ما نفقه کثیراً ممّا تقول و انّا لنریک فینا ضعیفاً و لولا رهطک لرجمناک و ما أنت علینا بعزیز).(213)
آنها در واقع در برابر دلایل منطقی و سخنان سنجیده و معجزات الهی حضرت شُعَیب پاسخی نداشتند، ولی غرور و نخوتشان اجازه نمیداد تسلیم حق شوند و سرانجام صیحه و صاعقه آسمانی در یک چشم بر هم زدن خانه و کاشانه و خود آنها را به آتش کشید و در هم کوبید و چیزی جز پیکرهای نیمسوخته آنها باقی نماند!
در چهارمین آیه که ناظر به داستان فرعون است چهره زشت دیگری از این صفت رذیله نیز دیده میشود و نشان میدهد که غرور و نخوت چنان مغز او را پر کرده بود که نه تنها اعتنایی به دلایل روشن موسی نکرد بلکه با سخنانی کودکانه سرپیچی خود را توجیه نمود، میفرماید: فرعون در میان قوم خود ندا داد و گفت آیا حکومت مصر از آنِ من نیست؟ و این نهرها تحت فرمان من جریان ندارد؟ آیا نمیبینید - من از این مردی که خانواده حقیری است و هرگز نمیتواند فصیح صحبت کند برترم! (و نادی فرعون فی قومه قال یا قوم ألیس لی ملک مصر و هذه الأنهار تجری من تحتی أفلاتبصرون أم أنا خیر من هذا الّذی هو مهین و لایکاد یبین).(214)
سپس به سخنان واهی و بیاساس توسّل جَست که اگر موسی راست میگوید چرا موسی دستبند طلا ندارد؟ چرا فرشتگان با او نیامدند؟!
افراد مغرور همچون فرعونها و نمرودها به خاطر بیاعتنایی و غرورشان اهمّیّتی به چگونگی سخنان خود نمیدادند و بسیار دیده شده که حرفهای ابلهانهای میزنند که حتّی نزدیکانشان در دل به آنها میخندیدند و به یقین چنین حالتی سدّ راه همه معارف الهیه و شناخت واقعیّات زندگی است.
جالب اینکه موسی علیه السّلام اگر گِرهی در زبانش بود مربوط به کودکی بود امّا هنگامی که به نبوّت رسید و از خدا درخواست گشودهشدن عقده زبانش کرد خداوند به تقاضای او جامه تحقّق پوشید ولی فرعون بیاعتنا به وضع جدید همچنان به وضع سابق اشاره میکند و لُکنت زبانش را یادآور میشود.
در پنجمین آیه اشاره به قوم یهود دارد که آنها نیز بر اثر غرور و خودبینی امتیازات نامعقولی برای خود قائل بودند و همین تفکّر غلط سبب گمراهی و طُغیان آنها شد، میفرماید: این (اعراض و رویگردانی آنها از آیات الهی) به خاطر آن است که میگفتند: جز چند روزی آتش دوزخ به ما نمیرسد (و مجازات ما به خاطر گناهان سنگینمان بسیار کم است چون قوم برتری هستیم!) این اِفترا و دروغی که (به خدا) بسته بودند آنها را در دینشان مغرور ساخته بود، (ذلک بأنّهم قالوا لن تمسّنا النّار الّا أیّاماً معدودات و غرّهم فی دینهم ما کانوا یفترون).(215)
تاریخ بنیاسرائیل نشان میدهد که از گناهکارترین و سرکشترین اقوام بودهاند و یکی از دلایل عمده آن همان غرور و نخوت آنها بوده است.
متأسّفانه هنوز گروهی از آنها به نام صهیونیستها از باده غرور سرمستند و هر روز مرتکب جنایات تازهای میشوند که چهره تاریخشان را سیاهتر از سابق میکند.
آنها همه چیز را برای خودشان میخواهند و برای دیگران حقّی قائل نیستند خود را قوم برتر میشمرند و دیگران را با دیده حقارت مینگرند.
ششمین آیه ناظر به قوم صالح است که آنها نیز چنان مست باده غرور بودند که با صراحت از پیامبرشان تقاضای مجازات الهی کردند، با اینکه معجزه آشکار او را با چشم خود میدیدند، میفرماید: آنها ناقه را (همان شتری که به اعجاز الهی از کوه بیرون آمده بود) پی کردند و از فرمان پروردگارشان سرپیچیدند و گفتند: ای صالح اگر از فرستادگان خدا هستی عذابی را که ما را به آن تهدید میکنی بیاور! (فعقروا النّاقة فعتوا عن أمر ربّهم و قالوا یا صالح ائتنا بما تعدنا ان کنت من المرسلین).(216)
قرآن به دنبال آن میگوید: زمین لرزه وحشتناکی آنها را فراگرفت و صبحگاهان بدنهای بیجانشان در خانههاشان باقی ماند! (و این است سرانجام یک قوم مغرور و از خدا بیخبر)!
در هفتمین آیه سخن از دوزخیان است که در قیامت در ظلمت و تاریکی به سر میبرند در حالی که مؤمنان با نور ایمان در عرصه محشر شتابان میگذرند: منافقان دوزخی آنها را صدا میزنند که مگر ما با شما نبودیم؟ میگویند: آری! ولکن شما خود را به هلاکت افکندید و انتظار (مرگ پیامبر را) کشیدید (و در همه چیز) شکّ و تردید داشتید و آرزوهای دور و دراز، شما را مغرور ساخت تا فرمان خدا فرارسید و شیطان شما را در برابر خداوند به غرور و فریب واداشت! (ینادونهم ألم نکن معکم قالوا بلی و لکنّکم فتنتم أنفسکم و تربّصتم و أرتبتم و غرّتکم الامانیّ حتّی جاء أمر اللّه و غرّکم باللّه الغرور).(217)
سپس در آیه بعد از آن با صراحت به آنها گفته میشود که امروز هیچ راه فراری ندارید و جایگاه شما آتش دوزخ است.
در اینجا به خوبی میبینیم که یکی از صفات بارز منافقان دوزخی غرور و گرفتاری در چنگال آرزوهای دور و دراز شمرده شده است.
همانگونه که در آغاز بحث گفتیم در عنوان غرور معنی فریب نهفته شده است، ولی گاه انسان خودش را فریب میدهد و مغرور میشود و گاه شیطان و یا انسانهای شیطان صفت.
در هشتمین آیه سخن از منافقان مغرور در این دنیاست که چگونه در برابر مؤمنان راستین و فقیر نمایش ثروت میدادند و آنها را تحقیر میکردند، میفرماید: آنها کسانی هستند که میگویند: به افرادی که نزد رسول خدا هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند (غافل از اینکه) خزاین آسمانها و زمین از آنِ خداست ولی منافقان نمیدانند! (هم الّذین یقولون لاتنفقوا علی من عند رسول اللّه حتّی ینفضّوا و للّه خزائن السّماوات و الأرض و لکنّ المنافقین لایفقهون).(218)
سپس غرور و نخوت را به اوج رسانده میگویند: اگر ما (از میدان جنگ) به مدینه بازگردیم عزیزان، ذلیلان را بیرون خواهند کرد در حالی که عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ولی منافقان نمیدانند، (یقولون لئن رجعنا الی المدینة لیخرجنّ الأعزّ منها الأذلّ و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین ولکنّ المنافقین لایعلمون).(219)
اگر منافقان، مغرور نبودند اینگونه ثروت و قدرت خود را به رخ مؤمنان نمیکشیدند و به آنها با دیده حِقارت نمینگریستند و در وادی خطرناک کفر و نِفاق سرگردان نمیشدند.
در نهمین آیه سخن از طبیعت انسان - یا به تعبیر دیگر طبیعت انسانهای تربیتنایافته و کمظرفیّت است - که به هنگام نعمت و قدرت مغرور میشوند و سرکش، میفرماید: امّا انسان هنگامی که خداوند او را به عنوان امتحان اکرام میکند و نعمت میبخشد (مغرور میشود و) میگوید: پروردگارم مرا گرامی داشته است! (فأمّا الانسان اذا ما أبتلیه ربّه فأکرمه و نعّمه فیقول ربّی أکرمن).(220)
اگر این سخن از سر شُکرگذاری و سپاس پروردگار بود به یقین مایه تواضع و کمک به یتیمان و مسکینان میشد، ولی همانگونه که لحن آیات بعد از آن نشان میدهد این سخن از روی غرور و نخوت است و به همین دلیل نه تنها اثر مطلوب و سازندهای بر آن مترتّب نمیشود بلکه سرچشمه سرکشی و طغیان میگردد.
در دهمین آیه سخن از مشرکان خودخواه و خودپرست مکّه است، میفرماید: آنها میگویند ما جماعتی متّحد و نیرومندیم (و به همین دلیل پیروزی با ماست)، (أم یقولون نحن جمیع منتصر).(221)
خداوند به این مغروران سبک مغز هشدار میدهد که: به زودی جمعشان شکست میخورد و پا به فرار میگذارند! (سیهزم الجمع و یولّون الدّبر).(222)
در تمام این موارد به خوبی میبینیم که غرور و خودبینی عامل مهمّ گناه و شکست و بدبختی است و قرآن مجید در یک پیشگویی اعجازآمیز خبر از شکست و ناکامی این گروه مغرور را میدهد، شکستی که به زودی دامانشان را گرفت و عبرت مردم شدند.
در یازدهمین آیه سخن از مشرکانی است که دین و آیین حق را به بازی گرفتهاند و مال و ثروت دنیا آنها را مغرور ساخته است و همین امر سبب کفر و عنادشان با حق شد، میفرماید: کسانی را که آیین (فطری) خود را به بازی و سرگرمی (و اِستهزاء) گرفتند و زندگی دنیا آنها را مغرور ساخته است رها کن، (وذر الّذین أتّخذوا دینهم لعباً و لهواً و غرّتهم الحیاة الدّنیا...).(223)
این تعبیر شاید گواه این باشد که آنها قابل هدایت نیستند، چرا که باده غرور چنان آنها را سرمست کرده و زرق و برق دنیای مادّی چنان آنها را فریب داده که به هیچ وجه حاضر به تسلیم در برابر حق نیستند و جز سخریّه و استهزاء در برابر حق کاری ندارند و این معنی از عمق فاجعهای که به خاطر غرورشان در آن گرفتارند خبر میدهد.
تعبیر به دینهم اشاره به فطری بودن دین الهی است که در سرشت همه انسانها حتّی مشرکان وجود داشته و دارد، یا اینکه اشاره به کسانی است که حتّی آیین بتپرستی خودشان را به بازی و مسخره میگرفتند و به خاطر غرور حتّی به آن هم پایبند نبودند و یا اشاره به آیین اسلام است که خداوند به نفع آنان و برای آنها فرستاده است.
در دوازدهمین آیه به همه انسانها هشدار میدهد و از اینکه فریب زرق و برق دنیا را بخورند و به آن مغرور شوند و در دام شیطان بیفتند بر حذر میدارد، میفرماید: ای مردم!... وعده الهی حق است مبادا زندگی دنیا شما را بفریبد و مغرور سازد و مبادا شیطان شما را فریب دهد! (یا أیّها النّاس... انّ وعد اللّه حقّ فلاتغرّنّکم الحیاة الدّنیا و لایغرّنّکم باللّه الغرور).(224)
جالب اینکه غرور در این آیه دو چیز شمرده شده: زرق و برق دنیا و شیطان و این تعبیر نشان میدهد که گاه انسان بیآنکه از زندگی مادّی مرفّهی برخوردار باشد تنها با مُشتی خیالات بیاساس مغرور میشود و برای خود مقام و شخصیّتی میپندارد، در برابر حق سرکشی میکند و در دام شیطان گرفتار میشود. درست است که دنیای پر زرق و برق یکی از دامهای شیطان است ولی گاه خیال و پندار هم سرچشمه نفوذ شیطان میگردد و انسان با آن دلخوش میشود.