تربیت
Tarbiat.Org

آفتاب ولایت‏
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

حقیقت تقلید و اسوه پذیری‏

در داستان حضرت ابراهیم (علیه السلام) آمده است که به آذر فرمود:
یا أبت انی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک فاتبعنی أهدک صراطاً سویا.(52)
ابراهیم، نوجوانی 15 - 16 ساله بود و به حسب آنچه در بعضی تاریخ‏ها و روایات آمده است، با آذر که سرپرستش بود، بر سر مسأله بت پرستی و پرستش خدای یگانه صحبت می‏کرد. پس از این که در بحث، آذر را شکست داد، به او فرمود: ای پدر! به من علم‏هایی داده‏اند که به تو نداده‏اند؛ پس حرف مرا بپذیر تا راه درست و همواری را به تو نشان دهم و تو را هدایت کنم.
منظور ما در این جا، تعبیر فاتبعنی است. وقتی کسی دانش و تخصصی دارد که دیگران از آن محرومند، اقتضای عقل انسان این است که از او پیروی کند و حرف او را بپذیرد. همه ما طبق فطرت عقلانی خویش این معنا را درک می‏کنیم و می‏دانیم که در بسیاری از موارد به علوم دیگران نیاز داریم. جایی که دانستیم کسی در رشته‏ای تخصص دارد، به مقتضای عقل و فطرت و بدون این که کسی به ما تحمیل کند، سراغ او می‏رویم و از او می‏آموزیم و سخن او را می‏پذیریم. کدام مریضی است که خودش به طور فطری سراغ پزشک نرود و به نسخه پزشک عمل نکند؟! این چیزی است که بین تمام عاقلان عالم از تمام اقوام، نژادها، ملل و صاحبان ادیان و مذاهب گوناگون وجود دارد و هیچ قابل انکار نیست. راهی دیگر هم ندارد. هر کاری متخصصی دارد که انسان باید از تخصص او استفاده کند. کسانی که دستورهای دینی‏شان را نمی‏دانند، طبق همان عقل فطری خودشان سراغ کسی می‏روند که در مسائل دینی تخصص دارد. این همان تقلید است. حقیقت تقلید، رجوع جاهل به عالم است؛ یعنی این که آدم نزد عالمی برود یا رساله او را بگیرد و هر چه او می‏گوید، عمل کند. این امری فطری است و دلیل تعبدی نمی‏خواهد؛ هر چند در این باره روایت و اجماع نیز وجود دارد. اگر کسی این کار را نکند و دچار خطا شود، تمام عاقلان او را سرزنش می‏کنند و هیچ عذری ندارد. می‏گویند: عالم بود و باید می‏رفتی و از او می‏پرسیدی. کتاب و رساله‏اش در دستت بود، چرا به آن مراجعه نکردی؟! این همان پیروی عملی، اتباع، تأسی و اقتدا است؛ پس مواردی را که آدم خودش تخصص ندارد و نمی‏داند، اگر کسانی باشند که راه را بلد هستند و با زبان عمل، اشاره و رفتار خود، راه را نشان می‏دهند، فطرت انسان اقتضا می‏کند که از آنها پیروی کند.
در قرآن کریم، آیه‏ای در این زمینه وجود دارد که قابل توجه است و در همه موارد می‏تواند کارساز باشد. می‏فرماید:
أفمن یهدی الی الحق أحق أن یتبع أمن لا یهدی الا أن یهدی فما لکم کیف تحکمون.(53)
این آیه، پرسشی را طرح می‏کند و می‏گوید: دو نفر هستند که یکی خودش راه را بلد است و به دیگران هم نشان می‏دهد؛ اما نفر دیگر خودش راه را بلد نیست و باید از دیگران بپرسد. آیا وقتی شما می‏خواهید حق را بجویید، سراغ کسی که حق را می‏شناسد و دیگران را هدایت می‏کند، می‏روید یا کسی که خودش هم نمی‏داند و دنبال کسی می‏گردد که او را راهنمایی کند؟ سراغ چه کسی می‏روید؟ به نظر شما کدام مقدم است؟ قرآن سؤال طرح می‏کند: فما لکم کیف تحکمون؛ شما چگونه داوری می‏کنید؟ عقل شما چه می‏گوید؟! کسی که خودش می‏گوید: نمی‏دانم، و گفتار و رفتارش نشان می‏دهد که شک‏گرا است و چیزی نمی‏داند، آیا چنین کسی قابل پیروی است؟! مصداق روشن آن، بعضی از روشنفکران امروزی هستند که شک‏گرایند. افتخارشان این است که می‏گوید: نمی‏دانیم و در همه چیز شک داریم. شما می‏خواهید دنبال کسی راه بیفتید که می‏گوید من در همه چیز شک دارم و به شک داشتن خویش افتخار می‏کند، تا او راه را به شما نشان بدهد؟! عقل شما چگونه داوری می‏کند؟! آیا بهتر است دنبال کسی باشید که خداوند او را هدایت کرده و راه درست را می‏داند و بر آن حجت دارد یا دنبال این آدم شکاک که خودش می‏گوید نمی‏دانم؟! کوری بیاید و عصاکش کور دیگری شود!
به هر حال، مواردی را که انسان نمی‏داند، باید از دیگران بپرسد:
فسئلوا أهل الذکر ان کنتم لا تعلمون؛(54)
اگر نمی‏دانید از آنهایی که می‏دانند، بپرسید!
اگر راه را بلد نیتید، دنبال کسانی بروید که راه را می‏شناسند. اگر گمراه هستید، دنبال کسانی بروید که خدا آنها را هدایت کرده است و به هدایت من و شما نیاز ندارند؛ پس اصل این مسأله، عقلایی، بلکه عقلی و به یک معنا فطری است.