در داستان حضرت ابراهیم (علیه السلام) آمده است که به آذر فرمود:
یا أبت انی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک فاتبعنی أهدک صراطاً سویا.(52)
ابراهیم، نوجوانی 15 - 16 ساله بود و به حسب آنچه در بعضی تاریخها و روایات آمده است، با آذر که سرپرستش بود، بر سر مسأله بت پرستی و پرستش خدای یگانه صحبت میکرد. پس از این که در بحث، آذر را شکست داد، به او فرمود: ای پدر! به من علمهایی دادهاند که به تو ندادهاند؛ پس حرف مرا بپذیر تا راه درست و همواری را به تو نشان دهم و تو را هدایت کنم.
منظور ما در این جا، تعبیر فاتبعنی است. وقتی کسی دانش و تخصصی دارد که دیگران از آن محرومند، اقتضای عقل انسان این است که از او پیروی کند و حرف او را بپذیرد. همه ما طبق فطرت عقلانی خویش این معنا را درک میکنیم و میدانیم که در بسیاری از موارد به علوم دیگران نیاز داریم. جایی که دانستیم کسی در رشتهای تخصص دارد، به مقتضای عقل و فطرت و بدون این که کسی به ما تحمیل کند، سراغ او میرویم و از او میآموزیم و سخن او را میپذیریم. کدام مریضی است که خودش به طور فطری سراغ پزشک نرود و به نسخه پزشک عمل نکند؟! این چیزی است که بین تمام عاقلان عالم از تمام اقوام، نژادها، ملل و صاحبان ادیان و مذاهب گوناگون وجود دارد و هیچ قابل انکار نیست. راهی دیگر هم ندارد. هر کاری متخصصی دارد که انسان باید از تخصص او استفاده کند. کسانی که دستورهای دینیشان را نمیدانند، طبق همان عقل فطری خودشان سراغ کسی میروند که در مسائل دینی تخصص دارد. این همان تقلید است. حقیقت تقلید، رجوع جاهل به عالم است؛ یعنی این که آدم نزد عالمی برود یا رساله او را بگیرد و هر چه او میگوید، عمل کند. این امری فطری است و دلیل تعبدی نمیخواهد؛ هر چند در این باره روایت و اجماع نیز وجود دارد. اگر کسی این کار را نکند و دچار خطا شود، تمام عاقلان او را سرزنش میکنند و هیچ عذری ندارد. میگویند: عالم بود و باید میرفتی و از او میپرسیدی. کتاب و رسالهاش در دستت بود، چرا به آن مراجعه نکردی؟! این همان پیروی عملی، اتباع، تأسی و اقتدا است؛ پس مواردی را که آدم خودش تخصص ندارد و نمیداند، اگر کسانی باشند که راه را بلد هستند و با زبان عمل، اشاره و رفتار خود، راه را نشان میدهند، فطرت انسان اقتضا میکند که از آنها پیروی کند.
در قرآن کریم، آیهای در این زمینه وجود دارد که قابل توجه است و در همه موارد میتواند کارساز باشد. میفرماید:
أفمن یهدی الی الحق أحق أن یتبع أمن لا یهدی الا أن یهدی فما لکم کیف تحکمون.(53)
این آیه، پرسشی را طرح میکند و میگوید: دو نفر هستند که یکی خودش راه را بلد است و به دیگران هم نشان میدهد؛ اما نفر دیگر خودش راه را بلد نیست و باید از دیگران بپرسد. آیا وقتی شما میخواهید حق را بجویید، سراغ کسی که حق را میشناسد و دیگران را هدایت میکند، میروید یا کسی که خودش هم نمیداند و دنبال کسی میگردد که او را راهنمایی کند؟ سراغ چه کسی میروید؟ به نظر شما کدام مقدم است؟ قرآن سؤال طرح میکند: فما لکم کیف تحکمون؛ شما چگونه داوری میکنید؟ عقل شما چه میگوید؟! کسی که خودش میگوید: نمیدانم، و گفتار و رفتارش نشان میدهد که شکگرا است و چیزی نمیداند، آیا چنین کسی قابل پیروی است؟! مصداق روشن آن، بعضی از روشنفکران امروزی هستند که شکگرایند. افتخارشان این است که میگوید: نمیدانیم و در همه چیز شک داریم. شما میخواهید دنبال کسی راه بیفتید که میگوید من در همه چیز شک دارم و به شک داشتن خویش افتخار میکند، تا او راه را به شما نشان بدهد؟! عقل شما چگونه داوری میکند؟! آیا بهتر است دنبال کسی باشید که خداوند او را هدایت کرده و راه درست را میداند و بر آن حجت دارد یا دنبال این آدم شکاک که خودش میگوید نمیدانم؟! کوری بیاید و عصاکش کور دیگری شود!
به هر حال، مواردی را که انسان نمیداند، باید از دیگران بپرسد:
فسئلوا أهل الذکر ان کنتم لا تعلمون؛(54)
اگر نمیدانید از آنهایی که میدانند، بپرسید!
اگر راه را بلد نیتید، دنبال کسانی بروید که راه را میشناسند. اگر گمراه هستید، دنبال کسانی بروید که خدا آنها را هدایت کرده است و به هدایت من و شما نیاز ندارند؛ پس اصل این مسأله، عقلایی، بلکه عقلی و به یک معنا فطری است.